»»دستنوشته های یک دیوانه««
۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۶, جمعه
سپر بلایی که بلای جان شد!
آقا سپر بلا میخواست!
سپربلا جو گیر شد، فکر کرد که منتخب مردم است، نگو زرخرید آقا بود!
آقا فکر میکرد که سپر خوبی انتخاب کرده، ولی حلبی بود سپر، با لعاب فولاد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر