۱۳۸۷ مهر ۴, پنجشنبه

واه واه واه خدا به دور

دختره از خودمونه, بهش میگم مگه چیکارت کرده که اینقدر عصبانی شدی باهاش دعوا کردی , میگه هیچی میگم یعنی چی که هیچی ؟؟ میگه منوووووووووووووو با اون دختره ی آکله مقایسه میکنه میگم وااااا تودلم میگم که خوبه که نه تو نه اون هیچکودمتون عددی نیستید که اینقد ادا و اطوار دارید. اگه مث من یه گوزی بودید, چیکار میکردید. بهش گفتم مگه اون " آکله " با تو چیکار کرده.
گفت دروغ گفته
گفتم چه دروغی؟؟
گفت اومده بود خونه ما گفت دلم واسه اون تنگ شده که رفته ایران. هفته بعد با این ریخته روهم. گفتم خب اینکه بد نیست حالا هرچی که هست به دو نفر دیگه مربوطه به تو چه.
گفت چون به من دروغ گفته ازش متنفرم.
دیگه هیچی نشنیدم.
به خودم گفتم .
مث روز روشنه که داره دروغ میگه. دلیلش هر چی که هست, که من از اونجایی که خود خدام و از همه چیز خبر دارم و میدونم چیه, ولی اصلا به روی خودم نیاوردم.
به خودم گفتم درغگو که از یه دروغگوی دیگه متنفر میشه از خودشم همونقدر متنفر میشه وقتی که دروغ میگه یا نه مرگ واسه همسایه س؟؟
و تازه اگه بگه از من دروغگو تر پیدا نمیشه چی؟؟همچین دروغ میگم که مو لا درزش نمیره در عرض کمتر از یک میلیونیم ثانیه, اونوقت چی, میخواد خودشو یه جورایی یه ما که تو همه چی تکیم بچسبونه با این قضیه؟؟ یا اینکه واقعا ضعف حافظه باعث این مشکلات میشه؟؟
امان از دست این سالم آ, هی میخوام برچسب نزنم, نمیزارن که!!

نظر تو چیه خوشگله ؟؟

هرچند که تو عقلت ناقصه و به اینجا ها قد نمیده.

هیچ نظری موجود نیست: