۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

پدوفیل!!

خسته ام روی تخت دراز کشیده ام و فکر می کنم! به ناگاه یک فلاش بک از دوازده سالگی !!
داشتم میرفتم مدرسه. صبح زود بود و هوا گرگ و میش
برای اینکه دیرم نشود و از سرمای گزنده صبح نجات پیدا کنم، برای گرفتن تاکسی کنار خیابان ایستادم. یک پیکان سفید برایم نگه داشت! رفتم که سوار شوم. دست در جیبم کردم و پنج تومانی راکه داشتم برای پرداختن کرایه بیرون آوردم. معلم زبان مدرسه خودمان بود. اورا میشناختم. می گفتند که بچه باز است ولی من اصلا فکر نمی کردم که این شایعه درست باشد. روی صندلی جلو نشستم .......امروز سالهاست که از آن واقعه میگذرد و من تا سالها از اینکه روی صندلی جلو بنشینم می ترسیدم. این ترس گاه به صورت حملات فوبی از مکانهای بسته در گرگ میش هوا به سراغم میآید. در مکانهایی مثل هواپیما و یا در خانه به تنهایی و تمام سالهای سخت را سخت ترمیکند.

۱ نظر:

shahed گفت...

minimal nevisi bishtar behet miyad ta siyasi nevisi!!