۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

تیر آهن داغ!!یا!!One-Night-Stand

دوشب پیش در بار زیبایی که هرگز فکرش را هم نمی کرد، شهری چنین کوچک و فقیرباری به این زیبایی داشته باشد، با یک دختر ایرانی آشنا شده بود.
باری در طبقه هفتم یک ساختمان بلند با نمایی کاملا شیشه ای که او را به یاد برج سفید انداخته بود. از بالای بار تمام شهر پیدا بود و چراغهای شهر از آن بالا دل هر بیننده ای را می برد، درست در کنار او با زاویه ای نود درجه در کنج بار، دختری نشسته بود که تازه وقتی که با موبایل خود  مشغول صحبت به زبان فارسی شد، اومتوجه شد که  دخترک ایرانی ست وگرنه به حدی زیبا و بدون لهجه آلمانی سخن میگفت که محال بود بتوان از طرز صحبت کردن او فهمید.
ظاهراو نیز با آن چشمهای روشن و موی بلوند اصلا شکی در آلمانی بودن او باقی نمیگذاشت، به سمت او چرخیده  بود و خیلی مودبانه سلامی به فارسی کرده بود، دخترک که با دیدن یک ایرانی دیگر در باری که کمتر کسی در شهر از وجود آن خبر داشت یکه خورده بود، خیلی دوستانه با لبخندی که سعی در پنهان کردن این جا خوردن داشت گفته بود: «خوب شد که سوتی ندادم ومودبانه صحبت می کردم».  پسر خیلی مودبانه دست دراز کرده و خود را معرفی کرده بود، دختر نیز که انگار منتظر چنین لحظه ای بود، دستش را با حالتی که لیدی ها به انتظار بوسیده شدن، به سمت یک مرد دراز میکنند به سمت او درازکرده بود. جوان هم برای اینکه ثابت کند که یک جنتلمن است دست خانم را بوسیده بود و او را به یک نوشیدنی دعوت کرده بود!
از هر دری سخن گفته بودند و بعد دوساعت در یک تاکسی به سمت خانه دخترک رفته بودند، دیروز صبح بعد از اینکه  پسر به خانه برگشت، بهترین دوستش با ارسال یک اس ام اس  برای شام او را به خانه خود دعوت کرده بود و  نوشته بود که برای وی یک سورپرایز هم دارد. جوانک برای دیدن دوستش  و صرف شام و البته باخبر شدن از سورپرایز به آنجا رفته بود و با دیدن دوست دختر جدید رفیقش خشکش زده بود !!   

هیچ نظری موجود نیست: