۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

شطرنج خدایان!!!

پرده اول>
هردو نشسته اند به شطرنج!

شیطان به خدا می گوید:

بزرگان سیه مهره بازی کنند          ضعیفان به زردی بسنده کنند

خدا در پاسخ میگوید: خودتو چس نکن، بازی کن، اون موقع که بهت گفتم سجده کن! نباید جاهل کنف میکردی!
 
پرده دوم>

راوی حکایت میکند: درست در مسجد اباذر بود و سال شصت.
شیطان جلوی آینه در حال فیگور گرفتن است و خدا دارد میل میگرداند!
شیطان فریاد میزند:  وزیرتو خوردم.
خدا میگوید: ای مگس عرصه سیمرغ نه جولان گه توست!!!
شیطان پاسخ میدهد: از ما گفتن بود، ما اولتیماتوم دادیم، تو نگرفتی. در این لحظه بمب درون ضبط صوت منفجر شدو شیطان خود از ترس به هوا جهید.
راوی نوشته های روی ترکش بمب را میخواند: هدیه ای از طرف گروه فرقان.
خدا میگوید: ضعیف حال میدی مومن. فقط دستش اوف شد، خرجش کم بود.

پرده سوم سال شصت و هشت>


راوی حکایت میکند: به سرعت برق و باد هشت سال دیگر گذشت و شاه در صفحه شطرنج خدا در اثر کهولت و ناپرهیزی در سن هشتادو هفت سالگی ریق رحمت(جام زهر) رو سر کشید و وزیر او شاه شد.
شیطان اعتراض میکند: اینجوری که نمیشه، ما دیده بودیم که پیاده بشه وزیر ندیده بودیم که وزیر بشه شاه.
خدا: اینجا قوانین بازی را ما تعیین میکنیم، حوصله بازی نداری، بگم جبرئیل بیاد جات بازی کنه.
شیطان پیش خودش گفت، حالا حالیت میکنم که جر زدن یعنی چی، وقتی که شاهت شد مهره من و بر علیه ت کودتا کرد، اون موقع میفهمی! الاغ!!!
راوی وارد صحنه میشود و می پرسد: به راستی، کدام خدا و کدام شیطان است؟
کدام سیاه و کدام سفید؟
وزیراگر در بمب گذاری شیطان مرده بود اکنون چه گونه وضعی داشتیم؟؟؟؟؟!!!!!



هیچ نظری موجود نیست: