۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

ریش!

هنوز هیچ کدام از مسافرین از سالن ترانزیت فرودگاه خارج نشده بودند ولی همه استقبال کنندگان با بی صبری تمام، منتظر میهمانان و مسافران خود بودند.
او هم منتظر پدر همسرش بود و سخت نگران، بعد که پدر همسرش را بر روی صندلی چرخدار دیدم دلیل نگرانی او را بهتر درک کردم.
در این افکارکه مسافر من چه وقت از راه میرسد غرق بودم که متوجه شدم که به علت معلولیت پدر همسرش، پیرمرد را به همراه یکی از کارکنان فرودگاه برای شناسایی کسی که قرار است به عنوان استقبال کننده او را همراهی کند به بیرون سالن ترانزیت آورده اند تا همراه او برای تحویل گرفتن بار او- به همراه او- برخلاف عرف فرودگاه به داخل سالن ترانزیت برود.
پیر مرد که به سالن انتظار بر روی صندلی چرخدار خود وارد شد، او با خوشحالی به طرف او شتافت و دسته گلی را که برای استقبال از او خریده بود به او داد و پیر مرد قبل از رو بوسی و احوالپرسی از او با لحنی متفرعنانه که خود نیز سن و سالی را پشت سر گذاشته بود گفت « ریشت رو چرا این ریختی زدی؟؟ چرا ریختت رو مث بچه دبیرستانی ها درست کردی؟؟ خجالت نمیکشی با این سن و سالت؟؟

هیچ نظری موجود نیست: