۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

مگس یا مور!

گویند که روزی در بلاد سلیمان موری بذری را به سوی لانه خود می کشید به ناگاه دچار رگه ای از آب باران شد که او را با خود همی برد وبرای او چون سیلی سهمگین می نمود. مور بخت برگشته فریاد همی برآورد که مسلمانان کجایید؟ که روز قیامت فرا رسیده و دنیا در حال نابودی وباژگونیست، هدهد که از آن حوالی میگذشت عجز و لابه ی او همی بشنید، به پیش او همی پر کشید و بگفت که ای غافل دنیا را آب نخواهد برد چرا که این امر مدتها پیش در زمان نوح رخ داده و اینک زمان سلیمان است. این تویی که آب او را با خود می برد.  مور که این داستان بشنید. بگفت که چو من نباشم دنیا به چه کار آید! تو فرض کن که دنیا را آب می برد!
از قصه که بگذریم افاضات آیت الله نوری همدانی هم کم از قصه مور سلیمان ندارد!

هیچ نظری موجود نیست: