۱۳۹۰ دی ۱۴, چهارشنبه

ترس، از دفتر هذیان

از اتوبوس که پیاده شد، خواست، از عرض خیابان عبور کند، اما چراغ راهنمایی عابر پیاده قرمز بود، منتظر ماند تا چراغ عابر سبز شود. صد قدمی بیشتر با دفتر رواندرمانگرش فاصله نداشت. از خط عابرپیاده که داشت عبور می کرد. به ناگاه دوباره این افکار لعنتی به سراغش آمد، دیگر در حال نبود و در رویای خود غوطه ور شده بود. در رویایش می دید که از خیابان که عبور می کند، راننده از پشت بدون توجه به او که در حال عبور از عرض خیابان بود او را زیر گرفته بود. چهل روز طول کشیده بود، تا از کما بیرون بیاید و در ذهنش از حادثه ای که گذشته بود، هیچ در خاطر نداشت. دوماه بعد که دادگاه تشکیل شده بود. قاضی او را به دلیل عبور از چراغ قرمز مقصر شناخته بود، او شاهدی نداشت، خودش هم به یاد نداشت که چه رخ داده بود، در عوض راننده یک شاهد داشت که در زمان حادثه به همراه او بود. شاهد و راننده هر دو شهادت داده بودند که عابر به هنگام عبور از روی خط عابر وسط خیابان به رنگ چراغ قرمز مخصوص عابر پیاده توجه نکرده است. او بود، با دو شهادت که دروغ و راستش را تنها خود شاهدها می دانستند و یک صندلی چرخدار.

هیچ نظری موجود نیست: