۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه

چی بگم

گفت سلام پسرم
تو دلم گفتم سلام و زهر مار خواستم برای یک بارم که شده بهش بگم که از خودت خجالت نمیکشی؟؟ به تو هم میگن پدرتا کی باید غصه تو بخورم بسه دیگه چهارسالم بود میفرستادیم صبح زود نون وایی واسه ت نون بگیرم تا از خواب ناز که پا میشی بزنی به سینه ت ده سالم که بود باید واسه همه اعضای خونه صبحانه حاضر می کردم تو به اعتیادت میرسیدی مادر بدبختم که از وقتی من یادمه کار کرده تو خونه تو علیل شده مشت مشت قرص میخوره اگه عرضه بچه داری و زندگی نداشتی گه خوردی مرتیکه رفتی زن گرفتی و بچه پس انداختی بعد هم که واسه گه کاریت افتادی زندان من باید می افتادم دنبال کارت چند سالم بود باید می اومدم قزل حصار وسط یه مشت آدم عوضی ملاقات تو واسه خاطر آستین کوتاه رام نمیدادن ملاقات باید برمیگشتم خونه. بعد هم که در اومدی هی ازم سوء استفاده کردی باید واسه ت کار بی جیره و مواجب میکردم. شوهر مادرم شده بودم تو هم اربابم بودی چند بار به قصد کشت ازت کتک خوردم نه بچگی تونستم بکنم نه جوونی بسه دیگه بذار یه لحظه هم که شده واسه خودم باشم یه کاری نکن که برم خودم و گم و گور کنم اینقد مسوولیت رو دوشمه که حتی وقتی اینجور فکرا به سرم میزنه باز فکر شمام می گم اگه یه اتفاقی واسه من بیفته بیچاره مامانم دق میکنه
تو همین فکرا بودم که نفهمیدم کی بوسیدمش بهش گفتم سلام بابا چطوری؟؟