۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

عمو زنجیر باف









عمو زنجیر باف

عنکبوت بی‌ انصاف,

هر کی‌ که با تو بد شد براش یه پاپوش نباف ،

که روش یه کاسه آشه، روغن برّه باشه ،

وجب وجب جنازه تو کوچه فرش ما شه،

نیمهٔ شب سه تا زن تو کوچه راه میفتن,

روی جنازه‌های غریبه‌ها می‌‌خزن ،

چادرایه سیاشون، قرمزی لباشون,

آره، آدمو میترسونه رقصایه سایه هاشون،

خبر میارن برات، قربونین پیش پات ،

رو تخت تو میخوابن,

لابد خون میخورن از لبات،

کی‌ گفته دنیا روی، دستهای تو میگرده ،

هر کی‌ تنش سیاهه واست باشه یه برده،

با مهره های خسته لنگ و کج و شلخته ،

آخر بازی روشه، تاس سیاه تخته،

عقب میمونی از ما ،

شکل ما نیستی‌ اصلا ،

بد میاری خیلی‌ بد می‌‌بازی مطمئنا،

عمو زنجیر باف زنجیرارو بافتی،

لقمه‌های حرام و تو سفرت اندختی ،

از ما که بد ندیدی ،

خط و نشون کشیدی،

مگه نگفتی دیشب، تو خواب خدا رو دیدی،

میگن خدا تو خواب نازه،

یه روزی بی‌ اجازه میدم یه بنای خوب واسم خدا بسازه،

یه لات بی‌ سر و پا با قد و چشم سیاه ،

یه کسی‌ که بتونه کارتو خوب بسازه،

عمو زنجیر بر، یه روزی از پشت در ،

گورشو گم می‌کنه یواشکی بیخبر،

دور می‌شه از نگامون، شاد می‌شه باز دلامون ،

میرسه اون روزی که سایه می‌شه برامون،

عمو زنجیر باف عنکبوت بی‌ انصاف، هرکی‌ که با تو بد شد براش یه پاپوش نباف.....

هیچ نظری موجود نیست: