۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

نویسنده!

شصت ویک ساله شده بود.
درست در آغاز چهل ویک سالگی فتوای یک رهبر مذهبی بر زندگی او تاثیر شگرفی گذاشته بود و تا اویل پنجاه سالگی تقریبا سالی سی بار مجبور به تغییر مخفیگاه خود شد، از خانواده خود جدا زندگی میکرد و حتی گاهی فرزندان وی نیز از تغییر آدرس وی خبر نداشتند.
اکنون دیگر نمیخواهد حتی به آن سالها و لحظات فکر کند. در این بیست سال اتفاقات عجیبی افتاده است آن رهبر مذهبی دیگر زنده نیست ولی حکم او همچنان پابرجاست! سلف او نیز آن حکم را تایید کرده ولی او دیگر ترسی ندارد و در چند سال اخیر سعی کرده که از این پوسته ای که ترس و تهدید برای او بوجود آورده خارج شود. اکنون افراد بسیاری به انتقادهای مذهبی از نوع او و حتی بسیار بی پرده تر دست میزنند ولی در خصوص هیچکدام دیگر فتوایی به این سنگینی و محکمی صادر نمیشود، شاید اگر مفتی اول هم میدانست که حکم او اجرا نخواهد شد، هرگز چنین فتوایی صادر نمیکرد. شاید دیگر پیروان آن آیین ایمان سابق را ندارند که البته چیزی که مشخص است این است که بسیاری از دگر اندیشان هرگز جزمگونه به دین نگاه نمیکرده اند.
در کشوری که مفتی کمر به قتل نویسنده بست بسیاری از مردم دیگر حتی دین ندارند و دینداری برای آنها به تاریخ پیوسته است.
بسیاری دیگر بی خدا شده اند و به راحتی در سراسر جهان بی خدایی را تبلیغ میکنند.
نویسنده مدتی از بهترین روزهای زندگی خود را به اجبار در خفا زندگی کرد شاید او فکر نمی کرد که به این سرعت شرایط در جهان تغییر کند. چه میدانیم شاید فردا دیگرسایه سیاه دینی بر افکار بشر سنگینی نکند.

هیچ نظری موجود نیست: