۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

گزارش یک زندانی در کمپ کهریزک از فجایعی که به جوانان ایران زمین رفت!!

الان که اينو دارم مينويسم توي يه کافي نت هستم 6 مرداد ماه ساعت 05 : 11
. ديشب ساعت 3 نصف شب بعد از 2 ساعت که اين وبلاگ
رو ايجاد کردم در
خونمون رو زدند . من از ترس اينکه منو اونجا باز نبرن ( حاضرم کشته بشم
ولي به کهريزک برنگردم ) وبلاگ رو پاک کردم . نتونستم حذفش کنم چون با
اين وبلاگ آشنايي ندارم . و نميدونم چرا گرداب رو تو پست نوشتم باور کنيد
قاطي کردم

اگه شما هم جاي من بوديد و به اين کمپ وحشت ميرفتيد چنان به سر آدم
مياورند که باید بگی شتر ديدي نديدي . باور کنيد مثل کابوس بوده واسه من

ديشب خانواده دوستم ساعت 3 نصف شب وقتي که مطلع شدن من آزاد شدم اومدن از
من درباره فرزندشون بپرسن که تا ساعت 5گريه و شيون اونا طول کشيد . والان
اومدم توي سايت

در کامنتها دو سه نفر نوشته بودند که خودتو معرفي کن و اينطور مصونيت
پيدا ميکني و با بي بي سي و صداي آمريکا مصاحبه کن .

جواب من به اين دوستان عزيز اينه که اينطور که مشاهده ميکنم . اينا به
سران اصلاحات و کسايي که مصونيت هم دارند رحم نمي کنند چه برسه به من که
يه شخص عادي هستم . من وظيفه خودم دونستم که حقايق رو واسه شما بنويسم .
که فقط اونا گوشه اي از اين کمپ وحشت بود . در ضمن استرسي که من از اونجا
تو ذهنم دارم و واقعيات رو ديدم با اينکه فکر ميکردم آدم پر جراتي هستم
اين کار رو ديشب کردم و وبلاگ رو حذف کردم !

دوست دیگری هم اسم چند نفر و خواسته بود که ببینم اونجا بوده یا نه . و
درباره روح الامینی پرسیده بود که من الان اخبارش رو خوندم

جواب من به این دوست عزیز اینه که من اسم چندین کشته شده رو اعلام کردم
که فقط تو کمپ ما بوده که چند تاشون رو همون روز اول کشتند که ما فقط
اسم یکیشون رو میدونستیم که میلاد بود و چند نفر روهمون روز اول تا حد مرگ زدند
که به مرور زمان کشته شدند و اگه به بیمارستان انتقال میداند هرگز نمی
مردند . درباره روح الامینی اینو بگم که من ایشون رو نمیشناسم ولی گویا
ایشون اینطور که من میبینم در 18 تیر دستگیر شده و مطمئنا با ما در کمپ
کهریزک بوده ولی خارج از کهریزک کشته شده . و نکته جالبی که باید بگم
اینه که بین ما در روز دوم بازداشت چند تا پسر سرهنگ و مقامات بودن . یکی
ادعا میکرد که آیت الله جنتی داییشه ( ولی علیه اون فحش میداد ! ) اون
رو اومدن همون روز دوم با احترام بدون کتک و فحاشی به بیرون راهنماییش
کردن ! ولی بی شباهت به خود جنتی هم نبود

چند تا از اسامی بازداشت شدگانی رو که تو کمپ ما بودند رو معرفی میکنم .
اینا تا پریشب که من اونجا بودم زنده بودن

اسدالله زارع ( پزشک ) – حمید لولاگر – افشین اسمی ( اوضاع جسمانیش
اصلا جالب نیست . دائم مادر و خواهرش رو صدا میزنه 16 سالش هم نیست ولی
ایکاش به جای من اون رو آزاد میکردند ) احسان شبستری – احمد نیکخواه –
رضا عنایت – امین عزیزی ( میگفت خودش پرسنل نیروی انتظامیه ! ولی در
مرخصی بوده ) حمید رضوانی – هومن احمدی ( این 18و 19 سالشه ولی از همه
سیاسی تر بود و اصلا نترسیده بود میگفت اگه باز آزاد بشم تو تظاهراتها
شرکت میکنم عشقش میر حسین موسوی بود وقتی میزدنش میگفت یا حسین میر حسین
!!!!! انقدر لباس شخصیا میزدنش که دیگه شعار هم میداد کاری باهاش نداشتند
) یه شخص مهم دیگه ای هم که آدم پا به سنی بود و فیزیک چهرش مثل آدم
سیاسی ها و مسئولان بود که خودش رو معرفی نکرد و روز سوم چهارم اومدن
بردنش . واقعا بهش نمیومد که اهل تظاهرات و اینا باشه و با هیچکس هم بحث
نمیکرد . لباس شخصی های داخل زندان هم زیاد نمیزدنش !

13 : 12 دقیقه و من باید برم .

ارسال شده در Uncategorized | Leave a Comment »

فجایع و کشتار انسانی در اردوگاه کهریزک

جولای 27, 2009 با rezayavari

نمیدونم از کجا شروع کنم ! اگه از لحاظ انشایی و املایی گزارشی رو که
میخوام الان از گوانتاناموی ایران، کمپ کهریزک بگم ایراد داشت من رو
ببخشید چون خیلی عجله دارم و باید زودتر برم . الان که دارم این رو
مینویسم ساعت 8 دقیقه بامداد 6 مرداد ماه هست . من بامداد امروز به همراه
چند نفر به طرز معجزه آسایی از مرگ حتمی نجات یافتیم ..
و الان از بیمارستان رسیدم خونه و بلافاصله پای سیستم اومدم و این وبلاگ
رو ایجاد کردم
من 18 تیر دستگیر شدم . 21 سال سن دارم . الان که دارم اینو مینویسم باز
باورم نمیشه که آزاد شدم . تو تظاهرات 18 تیر که با یکی از دوستام سوار
موتور بودیم و دوستم داشت با موبایل فیلمبرداری میکرد توسط چند لباس شخصی
مورد ضرب و شتم قرار گرفتیم . یه زن اومد ما رو از زیر دست اینا نجات بده
که اون بیچاره هم کلی زدند . ما رو انداختند توی یه مینی بوسی که پر از
آدم کتک خورده و شل و پل بود مثل خود ما . مینی بوس ما رو به یه کلانتری
برد . انقدر کتک خورده بودم که نفهمیدم کجا بود .. بعد ما رو اونجا کنار
دیور چیدند و منو دوستم کنار هم وایسادیم . بعد یه لباس شخصی قوی هیکلی
اومد و یکی در میون میکشید بیرون و با تک پا سوار مینی بوسمون کرد و اون
لحظه دیگه از دوستم خبر نداشتم و ندارم ما رو به همراه ده ها نفر دیگه به
اردوگاه کهریزک بردند .. باور نمیکنید حداقل اون اتاقی که ما رو بردند
200 نفر بودند . همه زخمی و باتوم خورده . صدای ناله همه جا رو فرا گرفته
بود . با خودم گفتم اینا میخوان چی به سرمون بیارن . شاید فردا بریم
دادسرایی . زندانی . اونجا حداقل از اینجا بهتره . اصلا جا نبود که بشینی
. تمام در و دیوار خون بود .
به فکر دوستم بودم آخه اون از بچه هایی نبود که بتونه این جور جاها رو
تحمل کنه . تو این اوضاع و احوال کسانی که تو اتاق بودند شروع به گریه و
زاری و ناله کردن و گفتن 1 نفر مرده . صدا از ته اتاق میومد ولی شاید
باورتون نشه همه به هم چسبیده بودیم و نمیتونستیم تکون بخوریم . نگهبانای
لباس شخصی اومدن تو و لامپارو شکوندن در تاریکی مطلق شروع کردن زدن . هر
کی جلو دستشون بود میزدن .. نیم ساعت حسابی کتک زدن . چند نفر از شدت کتک
خوردن به کما رفتن شاید هم مردن .
بعدش چند تا چراغ قوه روشن کردن وانداختند تو صورت ما ها گفتند اگه
صداتون دراد این باتوم ها رو میکنیم ….. باورم نمیشد . فکر میکردم دارم
کابوس میبینم
صادق که انگار ارشدشون بود جنازه اون کسی رو که مرده بود رو برداشت و
تکیه جنازه رو داد به دیور چراغ قوه رو انداخت رو صورتش گفت ما حکم کشتن
شما رو داریم . پس شانس بیارید و مثل این مادر … ( به مرده ) نمیرید .
هیچ صداتون رو در نمیارید . تا صبح اگه زنده موندید موندید .. اگه نمردید
که …
گفت شما محاربه هستید . میدونید محاربه یعنی چی . یه نفر از اون جلو که
پسری بود حدود 16 . 17 سال سن داشت گردنش رو گرفت به اینا بگو محاربه
یعنی چی ! گفت نمیدونم . گفت غلط کردی ندونی ! شروع کرد به زدنش گفت بگو
. بگو بگو . اونقدر زدش که از حال رفت . میگفت یعنی شیطان . یعنی خطا کار
. انقدر زدش که چند نفر شدیدا اعتراض کردن . که اونها هم در حد مرگ کتک
خوردن .
تو اون اتاق ما تا صبح حداقل 4 نفر کشته شدن
صادق عربده کشید و گفت اینجا از توالت فرنگی و مسواک و اینا خبری نیست
همینجا کاراتون رو میکنید !!! . شیر فهم شدید ؟
هیچ آدم سالمی بین ما نبود و همه خون یا رو صورتشون لخته زده بود مثل من
. یا چشمشون باد کرده بود مثل من . یا مثل خیلیا دست پاشون شکسته بود .
به دلیل تاریکی مطلق من خیلیها را نتونستم ببینم
وقتی که در رو باز میکردند با دیدن نور چشممون شدیدا احساس ناراحتی عجیبی
میکرد ... فردای اون روز و روزهای دیگه رو به بدترین شکل که توضیحش زمان
بسیار میخواهد گذروندیم . به ما برای اینکه از گرسنگی نمیریم هر روز که
نمیدانیم شب بود یا روز بود ! یک گونی ته مانده غذا که آن را با اشتیاق
میخوردیم به ما میدانند . که داخلش تکه های نان، سبزی، برنج بود
میدادند . شخصی بین ما بود بنام دکتر زارع که میگفت یک پزشک است و
مسئول تقسیم غذا بود. من، ایشان و تعداد زیادی از هم بندانمان را که چند
روز بود فقط صدای آنها را میشندم از صدا میشناختم تا اینکه بعد از چند
روز صادق آمد و چند لامپ با خود آورد و ما را بعد از چند روز به محوطه
کمپ برد. واااااای برای ما یک حس آزادی بود . آسمان ابی و نور خورشید
برای ما تازگی داشت . ( در ضمن این را بگم که بخاطر این ما را به محوطه
آوردند که کثافتها و مدفوع خود را از اتاق بیرون بریزیم ) معذرت میخوام
که اینطور مینویسم ولی تا چند وقت دیگه که بقیه هم از زندان آزاد بشن
بخصوص کمپ کهریزک اونها بهتر واستون توضیح میدن و مطمئن هستم این کمپ در
بعضی موارد دست گوانتانامو و ابوغریب را طی این چند روز از پشت بسته . به
هر حال به گفته نوچه های صادق ما جزو اولین کسانی بودیم که بدون دادگاهی
! بامداد دیروز به خاطر شلوغی بیش از حد کمپ به بیرون انداختند . و ما را
تهدید کردند که اگر جایی حرفی بزنیم ما را به قتل میرسانند. من بلافاصله
با خانواده ام نیمه شب دیشب با موبایل یک عابر تماس گرفتم و اونها به
سراغم آمدند. طعم آزادی خیلی شیرین است. اما به یاد داشته باشید که
الان هزاران نفر تو اردوگاه کهریزک بدترین شرایط رو میگذرونن .
در ضمن اسامی چند نفر رو که تو این مدت جان خودشون رو فقط تو کمپ ما از
دست دادن و من حفظ کردم رو میگم. در ضمن اگر این حیوان صفتها اینها رو
به بیمارستان میبردند شاید الان زنده بودند
حسن شاپوری ( دانشجو )
رضا فتاحی ( دانشجو )
میلاد فاقد فامیلی ( اون پسره 26 . 17 ساله که توسط صادق شب اول به باد
مشت و لگد گرفته شد و به کما رفت و اون رو با خودشون بردند. ولی دکتر هم
بند ما و به قولی ارشد ما گفت اون از گوش و دهنش خون اومده و متاسفانه
مرده )
مرتضی سلحشور
مراد آقاسی
محسن انتظامی

در ضمن اسامی تعداد زیادی از بازداشت شده ها رو تو کمپ خودمون دارم که
اون رو هم تو این وبلاگ تا چند روز آینده میگم

خدایا ما رو از شر اینا راحت کن
باورم نمیشه که 24 ساعت پیش کجا بودم

خدایا همه ایرانیها و آزادیخواهان رو هر چه سریعتر نجات بده

در ضمن احتمال میدم با تغییراتی که تو کمپ کهریزک پیش اومده اون
بازداشتگاهی که رهبر فاسد قراره تعطیلش کنه همین کهریزکه. چون خیلی ها
توش کشته شدند
رضا یاوری ( نام مستعار من )
6 مرداد ماه ساعت 1:10 دقیقه بامداد
به امید آزادی دربندان کهریزک
مطلب را به صورت یک ایمیل دریافت کردم ولی در وبلاگ ایشان هم موجود است

۱ نظر:

رهگذر گفت...

فجایعی رو که جمهوری اسلامی در این سی سال به بار آورده رو تاریخ در سینه خودش حفظ کرده و بالاخره روزی باید به ستمی که به این مردم رواشده پاسخگو باشند.