۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

ترس برادر مرگ است(2)!

میترسم!
ترس به سراغم آمده، میترسم که رکب خورده باشیم! میترسم که بازی مان داده باشند! میترسم که همه اینها راه هایی برای سوزاندن مهره های خطرناک برای رژیم باشد، ما که اعشاری هم نیستیم ولی برای مهره های کارا و موی دماغ رژیم می هراسم، حالا میفهمم که چرا عده ای سالهاست که فقط با نام مستعار زندگی میکنند. مدام تغییر نشانی میدهند، کما اینکه نام مستعار نزدیک ترینها را بعد از  سالها زندگی و نزدیکی با آنها می شناسم، همه چیز را زمان شکل خواهد داد ولی ترس از عبور از کوره راهی بس خطیر همچنان باقیست!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام پوریا جان
نوشته هایت در عین زیبایی بار غمی به دنبال دارد که از حقیقتی دردناک پرده بر میدارد.حقیقتی که متاسفانه این روزها بیشتر شاهدش هستیم.با خواندن این متن نمیدانم چرا به یاد سورن کیرکگور و نوشته هایش افتادم .شاید هم به خاطر واژه ی ترس باشد.با این حال سبک نگارشت را دوست دارم.از ارسال لینک هم متشکرم.
با آرزوی موفقیت برای شما دوست گرامی.
حدیثه